up829 ツ

ساخت وبلاگ


روی عکس کلیک کنید

 

سال نود و یک بود اگر اشتباه نکنم !

اونموقع نشریه های زیادی توو دانشگامون چاپ میشد که همه محتوای علمی داشتن و هر هفته یا هر ماه (معمولا شب ـآ) یکی میومد برای هر اتاق یه دونه ـشو میذاشت روی جا کفشی یا دیگه اگه خیلی وجدان کاری داشت خم میشد از زیر در مینداختش توو ! که معمولا همونطوری ام دست نخورده سرجاش میموند تا وقتی که خدمه ها بیان جمعشون کنن و بندازنشون دور ! توو اتاق خودِ ما که این نشریه همونجا دم در میموند و میشد پادری تا وقتی که کهنه شه و نشریه بعدی بیاد جاش !Expressionless Face یه شب که توو اتاق تنها بودم و یکی از همین نشریه ها داشت خودشو میکشت که از زیر در بیاد توو ! همونطوری که دستمو زده بودم زیر چونه ـَم و نگاش میکردم با خودم گفتم حالا کاش به درد بخور بودی ! که یهو انگار نشریه شنیده باشه همونجوری که هی سر و دستش چروک میشد بلکه راهی پیدا کنه و بیاد توو گفت "تو که بلدی برو به درد بخورمو بنویس !" (نشریه ـه اعصاب نداشت طفلک) دیدم همچین بی راهم نمیگه ها ! هیچی دیگه منـم از همون شب چادرمو محکم بستم به کمرم و الهی به امید تو برو بریم توو کار نشریه ! ولی چی شد ؟ دیری نپایید عین خاکستر که بهش دست میزنی نابود میشه رویاهای منـم با رفتن به اون امور فرهنگیِ نفرین شده و دیدن شخصی به نامِ خانوم موحد نابود شد ! چرا ؟ چون ما هممون دختر بودیم ! Neutral Face احمقانه ـست نه ؟! بنظر خودم که یه چیزی ام اونورتر ! اصن #زنان_علیه_زنان بنظرم از همونجا و با رفتارای این خانوم پایه گذاری شد ! جزئیاتو دیگه نگم که از این طولانی تر نشه فقط همینقد بگم که من شخصا سیزده بار رفتم امور فرهنگی و اومدم ! هر بار با یه بهونه که شما همتون دخترین نمیشه نشریه طنز بدین بیرون ، شما همتون دخترین نمیشه شماره بذارین واسه قسمت نظرات ، چرا توو فلان قسمت نوشتی که غذای دانشگاه فلان طور بود ، چراتوو نشریه طنز نوشتی شهادت امام صادق کنسل شده :| و و و ... الان که بهش فکر میکنم همش میگم من چطور اونموقع انقد صبور بودم ؟ چطور همونجا نشریه رو پرت نکردم توو صورتش و بیام بیرون ؟ از من بعید بوده اینهمه سازش و صبوری ! Face With Tears of Joy دفعه آخر که دیگه نهایت خلاقیت بود قشنگ ! خانوم موحد جان یه خودکار قرمز برداشته بود تماااام چیزایی که نوشته بودیمو خط زده و تصحیح کرده بود ! یعنی قیافه من اون لحظه دیدن داشت ! ولی بازم کوتاه نیومدم و رفتم تک تک چیزایی که گفته بود و تصحیح کردم و فردا صبح اول وقت جلوی در اتاقش بودم ! دیگه بماند که چقد بعدش اذیتمون کرد و تعداد چاپ کمتری بهمون داد و به خوابگاه های پسرونه نداد مجله رو و ... بالاخره این نشریه ای که میبینید به تعداد چهارصد عدد چاپ شد ! و فقط واسه خوابگاه دخترا ! البته خب ما هم تبعیض قائل نشدیم ! دویست تاشو دادیم دخترا دویست تاشم خوابگاه پسرا (تعداد دقیقش یادم نیست همین حدودا بود فکر کنم) و این شد اولین و آخرین تجربه ژورنالیستی من در تمام عمرم ! Raised Hand: Light Skin Tone و بعد از اون هم دیگه دنبال شماره بعدیش هرگز نرفتم که نرفتم !

این بود تجربه من با هشتگِ #من_و_سانسورچی ! پایان. Face With Rolling Eyes

+ خانوم موحد هرجا هستی آی هت یو ! Oncoming Fist: Light Skin Tone دوس دارم بدونم به کجا رسیدی الان با اون کارات Unamused Face

+ میگه ولی خوب شد جلوتو گرفتن ! اونجوری که تو مینوشتی الان مسیح علی نژادی روح الله زمی کسی شده بودی رفته بودی اونور آب Face With Tears of JoyFace With Tears of Joy

+ این نسخه اصلیش نیس من خودمم ندارم این نشریه رو ! این عکسارو یه بنده خدایی برام فرستاد که از اونموقع نگهشون داشته ! وگرنه یه عکس با کیفیت تر و مرتب تر میذاشتم ازش قطعا :))))

 

up742 ツ...
ما را در سایت up742 ツ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeyta20te20 بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 29 آذر 1397 ساعت: 17:30